دختر کوچکى با معلمش درباره نهنگها بحث مىکرد.
معلم گفت: از نظر فیزیکى غیرممکن است که نهنگ بتواند یک آدم را ببلعد،
زیرا با وجود این که پستاندار عظیمالجثهاى است، امّا حلق بسیار کوچکى دارد.
دختر کوچک پرسید: پس چه طور حضرت یونس به وسیله یک نهنگ بلعیده شد؟
معلم که عصبانى شده بود تکرار کرد که نهنگ نمىتواند آدم را ببلعد. این از نظر فیزیکى غیرممکن است.
دختر کوچک گفت: وقتى به بهشت رفتم از حضرت یونس مىپرسم.
معلم گفت: اگر حضرت یونس به جهنم رفته بود چى؟
دختر کوچک گفت: اونوقت شما ازش بپرسید
یک مجله فرانسوی در شماره اخیر خود داستان عاشقانه جالبی را نقل می کند:
آرنولد پوینتر، ماهیگیر اهل جنوب استرالیا ماده کوسه سفیدی را که در طور ماهیگیری به دام افتاده بود، از مرگ حتمی نجات می دهد.
این موضوع اکنون مشکلی برای ماهیگیر به وجود آورده. ماهیگیر می گوید:
"2 سال است که این کوسه مرا تنها نگذاشته، همیشه به دنبال من می آید.
حضور او همه ماهی ها را فراری می دهد. و من دیگر نمی دانم چه کار باید بکنم؟"
خلاص شدن از دست یک کوسه 5 متری، به خصوص با وجود قوانین سازمان های حفاظت از محیط زیست کار ساده ای نیست،
ولی ظاهرا رابطه احساسی دو طرفه ای بین ماهیگیر و کوسه به وجود آمده.
ماهیگیر می گوید: "هر وقت من قایقم را متوقف می کنم، به قایق نزدیک می شود، به پشت روی آب شناور می ماند تا من شکم و گردنش را نوازش کنم، سپس سر و صدا می کند، چشمانش را بر می گرداند و باله هایش را با خوشحالی به آب می زند!"
مردی با اسب و سگش در جادهای راه میرفتند. هنگام عبور از کنار درخت عظیمی، صاعقهای فرود آمد و آنها را کشت. اما مرد نفهمید که دیگر این دنیا را ترک کرده است و همچنان با دو جانورش پیش رفت. گاهی مدتها طول میکشد تا مردهها به شرایط جدید خودشان پی ببرند.
پیادهروی درازی بود، تپه بلندی بود، آفتاب تندی بود، عرق میریختند و به شدت تشنه بودند. در یک پیچ جاده دروازه تمام مرمری عظیمی دیدند که به میدانی با سنگفرش طلا باز میشد و در وسط آن چشمهای بود که آب زلالی از آن جاری بود. رهگذر رو به مرد دروازهبان کرد: «روز به خیر، اینجا کجاست که اینقدر قشنگ است؟»
دروازهبان: «روز به خیر، اینجا بهشت است.» داستان,مطالب آموزنده,داستان کوتاه
- «چه خوب که به بهشت رسیدیم، خیلی تشنهایم.»
دروازهبان به چشمه اشاره کرد و گفت: «میتوانید وارد شوید و هر چه قدر دلتان میخواهد بنوشید.»
- اسب و سگم هم تشنهاند.
نگهبان: واقعأ متأسفم. ورود حیوانات به بهشت ممنوع است.
» ادامه مطلب را بخوانید.. داستان,مطالب آموزنده,داستان کوتاه